به نام دوست
بیا برگرد فهمیدم که از رفتن چه میماند
بدون تو در این وحشت مگر از من چه میماند
شبی برگرد، باران را برای خاک معنا کن
قدم بگذار بر چشمم، شب شعری تو بر پا کن
اگر پژمرده و زردم، دلی همرنگ خون دارم
برای دیدن رویت هوای بیستون دارم
دلم را لایههایی از سکوت و درد پوشاندهست
غم دوری تو آری مرا از ریشه سوزاندهست